%0 Journal Article %T لوکاچ و جامعه‎شناسی فرهنگ واکاوی مفهوم و نسبت جامعه و فرهنگ در اندیشه جورج لوکاچ %J جامعه فرهنگ رسانه %I انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات %Z 3855-2322 %A مهربانی فر, حسین %A راموز, ادریس %D 2017 %\ 10/23/2017 %V 6 %N 24 %P 31-50 %! لوکاچ و جامعه‎شناسی فرهنگ واکاوی مفهوم و نسبت جامعه و فرهنگ در اندیشه جورج لوکاچ %K جامعه %K فرهنگ %K دیالکتیک %K مارکسیسم %K آگاهی طبقاتی %K شیء وارگی %R %X جورج لوکاچ[1]، فیلسوف، منتقد ادبی و جامعه­شناس انتقادی معاصر، از جمله نظریه‎پردازان مارکسیست است. او  نقشی جدی در اصلاح و بازخوانی نظریات مارکس داشته و با بهره‎گیری فراوان از میراث فکری آلمان و تلفیق نظریات منتقدین فرهنگ آلمانی به نقدی منسجم و نظام‎مند از فرهنگ مدرن و ساختارهای جامعه سرمایه‎داری دست یافته است. لوکاچ به‎دلیل اتخاذ رویکردهای ادبی و رومانتیک در مواجهه با سرمایه‎داری مدرن، بعدها توجه اندیشمندان آلمانی؛ همچون هایدگر را به خود جلب کرد. لوکاچ با استفاده از روش مارکسیستی متمایز خود توانست عناصر گوناگون زندگی اجتماعی را به‎مثابهلو یک کلیت واحد درک کند. در همین راستا، او معتقد بود که شناخت کلیت زمانی ممکن است که فرهنگ (ذهن) و جامعه (عین) معرفتی همسو باشند. از همین­رو، این مقاله جهت شناخت مفهوم فرهنگ و جامعه و نسبت میان آن‌ها از دید این اندیشمند، به مطالعه و واکاوی آراء و نظریات انتقادی او در باب جامعه سرمایه‏داری مدرن پرداخته است. این امر از آن‎رو است که لوکاچ در عین اعطای نقشی فعال و مستقل به فرهنگ، مفهومی دیالکتیکی از جامعه ارائه داده و فرهنگ و جامعه را در وابستگی متقابل با یکدیگر و تعامل دوسویه در نظر می‎گیرد. بر این اساس، می‏توان با تکیه بر اندیشه لوکاچ در زمینه شناخت کلیت واقعیت اجتماعی، از طریق تعامل دوسویه فرهنگ و جامعه به توضیح مبانی روش­شناسی مارکسیسم غربی در مطالعات فرهنگی پرداخت. [1] جورج لوکاچ سال 1885 در مجارستان زاده شد و سال 1971 از دنیا رفت. سال 1918 به حزب کمونیست مجارستان پیوست. لوکاچ به‎دلایل فکری و نیز خارجی که تا حدی ناشی از مشکلات زندگی و کاری او بود، میان باورهای ماتریالیستی و ایده­آلیستی نوسان داشت. با تمام این احوال، او در اثر برجسته­اش  کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی از جناح ماتریالیستی مارکسیسم جدا شد و جریان فکری جدیدی را پایه­گذاری کرد (شرت، 1387: 270). لوکاچ نقشی عمده در کشف دوباره و ترویج دست­نوشته­های اقتصادی و فلسفی مارکس که تقریباً فراموش شده بود، ایفا کرد و از این طریق به وجه فرهنگی مارکسیسم مشروعیت بخشید. از این‎روست که لوکاچ اغلب یکی از چهره­های محوری در مارکسیسم غربی محسوب می­شود (اسمیت، 1387: 68). او تأثیری عمده در شکل­گیری مارکسیسم غربی (یعنی مارکسیسم عمدتاً هگلی که در اروپای غربی شکل گرفت) گذاشت و در عین‎حال، تیزبین­ترین منتقد ادبی در اتحاد شوروی نیز بود. زندگی او را می‎توان به سه دوره تقسیم کرد: اول، دوره غیرمارکسیستی؛ دوم، دوره مارکسیستی و سوم دوره به‏کارگیری و بسط نوعی نقد ادبی مبتنی بر رئالیسم سوسیالیستی (ادگار و سجویک، 1389: 136). %U https://www.jscm.ir/article_69989_99686a741db016262e85c09174f108d7.pdf